📌 نام رمان: زندانبان ✍️ نویسنده: داماسپیا 📚 ژانر: عاشقانه، تاریخی، فانتزی، اکشن، هیجانی 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه رمان زندانبان از نودهشتیا:
آرتمیس دختری که برای اینکه خودشو به باباش ثابت کنه وارد یک بازی خطرناک میشه و در نهایت به دست فرماندهی دشمن اسیر میشه اما خبر نداره که اون مرد چیزی بیشتر از یک فرماندهست...
📌 نام رمان: آخرین اصیل زاده ✍️ نویسنده: نگین 📚 ژانر: فانتزی، عاشقانه، طنز 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه رمان آخرین اصیل زاده:
در رمان آخرین اصیل زاده... اصیلا شر و شیطون، دخترخوانده مرد با نفوذ نظامی هست. که تو پایگاه همه از دست اذیت های خودش و گروهش عاجزن و پدرش برای اینکه ادبش کنه اونو همراه گروهش به وحشتناکترین پایگاهی میفرسته که همه ازش ترس دارن...
📌 نام داستان: واکنش شاذ ✍️ نویسنده: کهکشان 📚 ژانر: عاشقانه 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه داستان واکنش شاذ از نودهشتیا:
در میان هیاهوی یک اجتماع بسته، تصمیمی شکل میگیرد که آرامش ظاهری را به چالش میکشد. خطوطی از عشق، اجبار و مقاومت در سکوتی سنگین ترسیم میشود، اما هیچچیز آنگونه که به نظر میرسد نیست. لحظهای کوتاه اما سرنوشتساز، همه چیز را دگرگون میکند. در این میان، حقیقتی پنهان و سرکشی بیصدا در انتظار پردهبرداری است. پ.ن: به معنای واکنش و عکسالعمل نادر و کمیاب
مشخصات داستان من دختری از جنس آرامم
📌 نام داستان: من دختری از جنس آرامم ✍️ نویسنده: هانیه پروین 📚 ژانر: تراژدی، اجتماعی، عاشقانه 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه داستان من دختری از جنس آرامم از نودهشتیا:
در این جا " آرام " بودن سخت است... موهایت را شانه بزنی یا نه ، باز هم دست خورده تقدیری هستی که باد را لا به لای آنان هل می دهد . " آرام " که باشی ، این حجم از غصه های یواشکی دست هایت را سرد می کند و زبان دلت را خشک، اما تو باز اگر که همان " آرام " باشی ، با گستاخی آن باد سرکش می جنگی و توفان بعدش را پس می زنی.
قسمتی از داستان من دختری از جنس آرامم از نودهشتیا:
با اطمینان قدم برمی داشتم و همین اطمینان باعث دلگرمیَم شده بود . از کاری که کرده بودم اصلاً پشیمان نبودم و دوست داشتم هرچه زودتر عکس العمل نازنین را ببینم . وارد اتاقش که شدم ، با جهشی خودش را درون آغوشم پرت کرد و جثه ی کوچکش را به من فشرد . نازنین را از خودم جدا کردم و کلاهِ روی سرم را برداشتم . دخترک ، اول بهت زده به من نگاه می کرد ؛ مقابلش که زانو زدم ، با دو دست ظریف و کودکانه اش کله تاسم را نوازش کرد. حق داشت تعجب کند . اول برای خودم هم سخت بود ، دل کندن از موهایی که صبح با لمس آنها بیدار می شدم و شب ، با حرکت دادن شانه به روی آن ها به خواب می رفتم ؛ موهایی که شاید تمام دخترانگی هایم در آن خلاصه می شد . اما دیدن نازنین در این وضع هزار برابر سخت تر بود ... کودکی هشت ساله که ترس از دیده شدن دارد ، به جای ترس از تاریکی و حتی کابوس هایش هم رنگ کودکانه ای نگرفته و مُهری داغ تر از خوشید ، با عنوان " کودک سرطانی " که کدر کرده زمزمه هایش را. در این جا گلبرگی هم هست که مدام بغض می کند و دلش فقط کمی ، پر می کشد برای کودکی کردن.