دانلود دلنوشته های یواشکی از الناز سلمانی کاربر انجمن نودهشتیا
📌 نام دلنوشته: دلنوشته های یواشکی ✍️ نویسنده: الناز سلمانی 📚 ژانر: عاشقانه 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
مقدمه دلنوشته های یواشکی از نودهشتیا:
شبها، وقتی همه خوابند، سکوت خانه انگار صدای درونم را واضحتر میکند. دیگر نیازی نیست لبخندی بزنم که روحم را خسته کند، نیازی نیست وانمود کنم که همهچیز خوب است.
در این ساعتهای خلوت، خودم هستم و خودم… میتوانم برای لحظهای نفس بکشم، بیهیچ نقابی، بیهیچ تظاهر، بیهیچ فشار. اما گاهی با خودم فکر میکنم… چرا روزها نباید همینقدر واقعی باشم؟ چرا نباید اجازه بدهم که دنیا مرا همانگونه که هستم ببیند؟
شاید اگر خود واقعیام را بیشتر دوست داشته باشم، دیگر شبها تنها پناهگاهم نباشند…
رمان های جدید نودهشتیا:
رمان ردی از یک بغض | ندای.ی.م کاربر انجمن نودهشتیا
رمان بیانضباط | سحر تقیزاده کابر نودهشتیا
قسمتی از دلنوشته های یواشکی از نودهشتیا:
گاهی آدم آنقدر خسته میشود که حتی برای دردهایش هم کلمهای پیدا نمیکند، چه برسد به جواب.
فقط سکوت میکند و در خود فرو میرِیزد.
در جمع میخندد، حرف میزند، نقش بازی میکند، اما هیچکس نمیفهمد پشت آن لبخند، پشت آن چشمهای آرام، یک روح شکسته دارد نفسنفس میزند. یک روحی که فریاد میزند.
هیچکس نمیبیند شبهایی را که با خودش حرف میزند،
هیچکس اشکهایی را که بیصدا روی بالش میریزد، حس نمیکند.
هیچکس نمیفهمد چقدر سخت است وانمود کنی که قوی هستی، در حالی که درونت هزار بار فرو ریختهای.
گاهی دلت میخواهد یکی باشد که بپرسد:
“خستهای؟”
بدون اینکه بخواهی نقش بازی کنی، بدون اینکه مجبور باشی بگویی “نه، خوبم.”
دانلود رمان های عاشقانه نودهشتیا:
دانلود رمان سیاهکار از زهرا بهمنی کاربر انجمن نودهشتیا
دانلود داستان خون بهای وفاداری از سحر تقی زاده کاربر انجمن نودهشتیا
📌 نام دلنوشته: دلنوشته های یواشکی ✍️ نویسنده: الناز سلمانی 📚 ژانر: عاشقانه 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
مقدمه دلنوشته های یواشکی از نودهشتیا:
شبها، وقتی همه خوابند، سکوت خانه انگار صدای درونم را واضحتر میکند. دیگر نیازی نیست لبخندی بزنم که روحم را خسته کند، نیازی نیست وانمود کنم که همهچیز خوب است.
در این ساعتهای خلوت، خودم هستم و خودم… میتوانم برای لحظهای نفس بکشم، بیهیچ نقابی، بیهیچ تظاهر، بیهیچ فشار. اما گاهی با خودم فکر میکنم… چرا روزها نباید همینقدر واقعی باشم؟ چرا نباید اجازه بدهم که دنیا مرا همانگونه که هستم ببیند؟
شاید اگر خود واقعیام را بیشتر دوست داشته باشم، دیگر شبها تنها پناهگاهم نباشند…