دانلود رمان ابتلا از کهکشان کاربر انجمن نودهشتیا
📌 نام رمان: ابتلا ✍️ نویسنده: کهکشان 📚 ژانر: اجتماعی 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه رمان ابتلا از نودهشتیا:
پناه، دختری از جنس تندبادهاست؛ پیچیده در مه صبر و سایهی سختی. در هر سقوط، دوباره برخاست، بیآنکه قامتش خم شود یا دلش بلرزد. نه فریاد زد، نه جا زد؛ فقط جلو رفت، با زخمهایی که لبخند شدند. میان تلخی روزگار. ابتلا قصهاش قصهی دختریست که از درد عبور کرد و به شعله آرامش دستی کشید.
رمان های جدید نودهشتیا:
دلنوشته دوشیزگان افتاب ندیده| کهکشان کاربر انجمن نودهشتیا
رمان دستامو ول نکن | غزال گرائیلی کاربر انجمن نودهشتیا
بوی تلخ قهوه، صدای برخورد قاشقها به نعلبکی، و همهمهی آدمهایی که آمده بودند خودشان را در شلوغی کافه گم کنند همه باهم قاطی شده بود. پناه نفس عمیقی کشید و سینی را محکمتر در دست گرفت. میز کناری، مردی بیحوصله انگشتش را روی چوب کهنهی میز میکوبید. وقتی چای را جلویش گذاشت، بدون اینکه نگاهش کند، گفت:
– دفعه پیش سرد بود!
جواب نداد. فقط سینی را چرخاند و به سمت میز بعدی رفت. مشتریهای کافه انگار او را نمیدیدند، فقط خدماتش را میخواستند. «دستمال بده، این تلخه، حساب کن.» جملههای تکراریای که هر روز میشنید و مثل بخشی از دیوارهای کافه از کنارشان میگذشت. روی صندلی کنار کانتر نشست و دستهایش را در جیبش فرو برد. پولهای مچالهشده را شمرد، جمع زد، کم کرد، دوباره شمرد. عددها هیچوقت جادویی از خودشان نشان نمیدادند. همیشه یک جایی کم میآمد، همیشه چیزی عقب میافتاد. اجاره، بدهی، قبضها، خرجهای ناگهانی… . با آهی پر از غم از جایش بلند شد. سینی خالی را روی کانتر گذاشت و پیشبندش را مرتب کرد. هنوز چند ساعت دیگر تا پایان شیفتش مانده بود. پاهایش از ایستادن طولانیمدت تیر میکشید، اما به این دردها عادت داشت. صدای نسترن دوست و همکارش را از پشت سرش شنید:
– بسه دیگه، یه دقیقه بشین، از صبح وایسادی. پناه دستهایش را روی لبهی پیشخوان گذاشت و نگاهی به میزهای شلوغ انداخت.
دانلود رمان های عاشقانه نودهشتیا:
دانلود دلنوشته های یواشکی از الناز سلمانی کاربر انجمن نودهشتیا
دانلود رمان سیاهکار از زهرا بهمنی کاربر انجمن نودهشتیا
📌 نام رمان: ابتلا ✍️ نویسنده: کهکشان 📚 ژانر: اجتماعی 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه رمان ابتلا از نودهشتیا:
پناه، دختری از جنس تندبادهاست؛ پیچیده در مه صبر و سایهی سختی. در هر سقوط، دوباره برخاست، بیآنکه قامتش خم شود یا دلش بلرزد. نه فریاد زد، نه جا زد؛ فقط جلو رفت، با زخمهایی که لبخند شدند. میان تلخی روزگار. ابتلا قصهاش قصهی دختریست که از درد عبور کرد و به شعله آرامش دستی کشید.