دانلود دلنوشته دوشیزگان آفتاب ندیده از کهکشان کاربر انجمن نودهشتیا
📌 نام دلنوشته: دوشیزگان آفتاب ندیده ✍️ نویسنده: کهکشان 📚 ژانر: اجتماعی، تراژدی 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
مقدمه دلنوشته دوشیزگان آفتاب ندیده از نودهشتیا:
در سرزمینی که اشراقِ آفتاب را در حصارِ ظلمت به زنجیر کشیدهاند، دختران، با پیکری از گلهای پرپر و روانی زخمخورده، در سایهسارِ دیوارهای رطوبتزده، رویاهای خویش را با نُقلِ اشک تسبیح میکنند. زنانِ خاموشِ این خاک، در قابِ شبهای بیستاره،
نه قصه میگویند، نه لالایی، بلکه نالهای بیتصدیقاند، که در میان طاقهای شکستهی وطن، پژواک میشود. لبانشان را به نذرِ نجابت دوختهاند و حنجرهشان در گلوگاهِ تاریخ،
با وزنهی هراس ممهور شده است.
اینان، دخترانیاند که خورشید را نه در بیداری،که در خلوتِ خوابهای مجروح دیدهاند. در خوابهایی که به خنجرِ تعصّب، نیمهجان از رؤیا برخاستهاند و من، با مرکّبِ اندوه و قلمی از استخوانِ خاطره، آمدهام تا رسالتِ نگارشِ مکتوباتِ محذوفِ آنانی باشم که به جرمِ زن بودن،
میان سطرهای جهان، حاشیهنشین ماندهاند.
رمان های جدید نودهشتیا(کلیک کنید):
رمان دستامو ول نکن ( جلد دوم ) | غزال گرائیلی کاربر انجمن نودهشتیا
رمان جهانی میان ما (فصل دوم جایی میان دو جهان) | Amata کاربر انجمن نودهشتیا
قسمتی از دلنوشته دوشیزگان آفتاب ندیده از نودهشتیا:
ما دخترانیم… خاکزادانِ اقلیمِ خاموشی،
ساکنانِ تبعیدستانِ خویش، با دامنهایی انباشته از رؤیاهایِ عقیم و گیسوانی که هرگز مجالِ نسیم ندیدند. ما را نه با لالایی، که با خطابهی خوف بزرگ کردند. در گوشهایمان، به جای زمزمهی زندگی،
آیههای زنجیر تکرار شد و پیش از آنکه طعم نان را بفهمیم، طومار حرمت را بر دهانمان گره زدند.
هر صبح، پیش از تابیدنِ مهر، از خواب برمیخیزیم
با استخوانهایی ترکخورده از سکوت،
و دلی لبریز از واژههایی که جسارتِ خروج ندارند. ما دخترانیم، از سلالهی اشک و استقامت،
که شناسنامهمان نه در دفاتر،
که بر پوستِ دلِ پدرانمان حک شده:
«خاموش بمان» اما در نهانترین نهانمان،
همچنان آفتاب را خواب میبینیم…
همچون رؤیای گمشدهای در میانهی سینههای سوخته.
ما همانهایی هستیم که در سپیدهدمانِ سوخته، در خلوتِ حیاطهای گِلآلود، با چشمانی مشتاق به تختههای نانوشته چشم دوختیم. مدرسه برای ما قصه نبود، ضربانِ آرزو بود، که هر روز با چکمههای سُرخاکی به درِ آهنینش کوبیدیم و هر بار، دستی نامرئی با فتوای جهل، دَر را به رویمان بست. کیفهایمان از دفترهای نانوشته پُر بود،
با مدادی که هیچگاه بر دفتر ندوید ما دخترانیم،
با دستخطهایی که تنها بر خاکِ حیاط تمرین شدند و الفبایی که هرگز فرصت نغمه شدن نیافت. دلنوشته دوشیزگان آفتاب ندیده
در آنسوی پنجرههای غبار گرفته،
صدای خواندن پسران، چون طعنهای بر حنجرهی خاموشِ ما میوزید و ما، در خلوتِ حجرههای محنت، با هر ورق از کتاب ممنوعه،
نمازی از شوق میخواندیم،
بیآنکه کسی بداند:
کلمات نیز میتوانند شهادت بدهند.
پایِ برهنهاش، پیش از رسیدن به رؤیا، به سنگِ دروازهای خورد که هزارسال است بسته مانده.
دختر، قامتِ نحیفش را راست کرد، اما صدای زنجیرها بلندتر از طپشهای دلش بود. دست بر در نهاد، نه برای عبور، که برای آزمودنِ حقیقتِ خویش؛
مگر نه آنکه گاهی دروازهها تنها با شجاعتِ لمس شدن باز میشوند؟ پشت آن در، صدایی نبود،
نه بادی، نه فریادی، نه خوشآمدی.
فقط سکوت بود، سکوتی از جنسِ سنگ و خاکستر. دختر، آهسته برگشت، نه از ترسِ عبور، که از تلخیِ یقین. یقین به اینکه گاهی دروازهها را نه کلید، بلکه زخمها باز میکنند.
بسیار بودند آنان که پیش از او کوبیده بودند و بسیارتر آنان که با دلی شکستخورده بازگشته بودند. اما اینبار، در چشمهای دختر، نه التماس بود و نه امید؛ فقط سماجتی از جنسِ آفتاب، که با هر تابش،
میتواند زنگارِ قفلها را بسوزاند.
دانلود رمان های عاشقانه نودهشتیا(کلیک کنید):
دانلود رمان فراموشم نکن از غزال گرائیلی کاربر انجمن نودهشتیا
دانلود رمان من مسلمان نیستم از مهسا پناهی کاربر انجمن نودهشتیا
📌 نام دلنوشته: دوشیزگان آفتاب ندیده ✍️ نویسنده: کهکشان 📚 ژانر: اجتماعی، تراژدی 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
مقدمه دلنوشته دوشیزگان آفتاب ندیده از نودهشتیا:
در سرزمینی که اشراقِ آفتاب را در حصارِ ظلمت به زنجیر کشیدهاند، دختران، با پیکری از گلهای پرپر و روانی زخمخورده، در سایهسارِ دیوارهای رطوبتزده، رویاهای خویش را با نُقلِ اشک تسبیح میکنند. زنانِ خاموشِ این خاک، در قابِ شبهای بیستاره، نه قصه میگویند، نه لالایی، بلکه نالهای بیتصدیقاند، که در میان طاقهای شکستهی وطن، پژواک میشود. لبانشان را به نذرِ نجابت دوختهاند و حنجرهشان در گلوگاهِ تاریخ، با وزنهی هراس ممهور شده است.