
دانلود رمان رز وحشی از فاطمه صداقت زاده کاربر انجمن نودهشتیا
مشخصات دانلود رمان رز وحشی از فاطمه صداقت زاده کاربر انجمن نودهشتیا
نام رمان: رز وحشــــــی
نویسنده: فاطمـــه صــداقـتزاده
ژانر: عاشقانه، فانتزیريال خوناشامی، درام
فرمت: PDF
مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه دانلود رمان رز وحشی سایت نودهشتیا:
پنهان از دید انسانها و زیر برج و باروهای کاخ سنگی مخوف، قبایل خونآشام قرنهاست که با پیوندهای شکننده سیاسی و سنتهای خونین حکمرانی میکنند. سنت و اصالت حرف اول را میزند و تنها کسی لیاقت رهبری را دارد که خون ومپایر بزرگ در رگهایش جریان داشته باشد.
در میان این دنیای استوار بر رسومات کهن، شاهزاده مارکوس، وارث تاج و تخت ومپایر بزرگ و حافظ اجماع قبایل خوناشام در آستانه ازدواجی سیاسی برای اثبات پایبندی خود به رسومات و تحکیم قدرت است؛ اما زندگی او با ملاقات تصادفی رُزا، دختری از جنس آدمیان دچار تحول و دگرگونی میشود. حال او با سرنوشتساز ترین لحظات زندگی خود رو به روست. تابو شکنی توسط کسی چون او میتواند دریایی از خون را به راه بیاندازد.
مطالعه برترین رمانهای انجمن نودهشتیا:
قسمتی از دانلود رمان رز وحشی سایت نودهشتیا
خورشید مثل هر روز میتابید. روز شروع شده بود، پرندهها آواز میخواندند، بوی خوش نان تازه از نانوایی میآمد. کودکان به سوی مدرسه روان میشدند.
همه چیز مثل همیشه بود اما…
امروز کسی پردههای پنجرهی اتاقک زیرشیروانی آن کلبهی چوبی سفید را کنار نزده بود. امروز کسی که پرندخهای ساکن درخت کنار پنجره سلام نکرده بود. تخت نامرتب بود، گلدان گلهای بهاریاش تشنه بودند.
صندلی میز مطالعهاش روی زمین افتاده بود، دوات و قلمش زیر پا افتاده، قلمش شکسته بود و پارکت سبز اتاقش جوهری شده بود.
پسرک روزنامه فروش دوچرخهاش را به درخت تکیه میدهد، روزنامهای از سبدش برمیدارد و مثل هر روز درب سبز کلبه را میکوبد؛ اما امروز کسی نیست تا از او استقبال کند!
ضربه دیگری به درب کلبه میزند، درب خانهاش باز میشود اما جوابی از کسی نمیگیرد.
درب را کمی هُل میدهد و سرکی در خانه میکشد:
– خانم رُزا، صبح بخیر!
خانه تاریک بود، تاریک و سوت و کور؛ خبری از بوی نان تازه و میز صبحانه نبود.
به خودش اجازه داد تا وارد حریم سبز و بهاریاش شود.
پایین پلهها ایستاد، هرچه گردن کشید از آنجا چیزی عایدش نشد.
– خانم رزا؟ شما اونجایید؟
احساس میکرد نیرویی او را به بالا میکشد، مثل همان نیرویی که هر روز او را از دوچرخه پایین میکشد و به سمت درب این خانه روانه میکند.
بالای پلهها ماجرای دیگری بود. صندلی بر زمین افتاده بود، پنجرهها باز مانده بود، همه چیز نامرتب بود. رمان رز وحشی
احساس میکرد در میانهی اتاق، زیر نور خورشیدی که از پنجره میتابید، شیء مرموزی برق میزند.
آهسته به آن سو قدم برداشت. در راه با صدای برخورد به جسم کوچکی به زیر پایش نگاه کرد، دوات بر زمین افتاده بود و پایش را روی جوهر سیاه ریخته بر زمین گذاشته بود!
نگاهی به کفش قهوهای رنگش که حالا نیمی از آن سیاه شده بود کرد، شاید اگر زمان دیگری بود برای کفش جدیدش غصه میخورد اما آن نور چشمم را میزد.
کنارش که زانو زد تازه توانست آن را واضح ببیند، سنگ سرخ عجیبی بود! از سرخی به سیاهی میزد، نمادی رویش حک شده بود. سنگ را که برداشت احساس کرد وجودش یخ زد، گویی تکهای یخ را در دست گرفته باشد!
به یاقوت میماند اما رنگ عجیب و آن طرح رویش رازآلودش میکرد. سنگ را جلوی صورتش گرفت، چشم ریز کرد بهتر ببیند. رمان رز وحشی
دانلود رمان جدید انجمن نودهشتیا: