خرید رمان زعم و یقین جلد دوم از سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
مشخصات جلد دوم رمان زعم و یقین از نودهشتیا:
نام رمان: زعم و یقین(جلد دوم) نویسنده: سایه مولوی ژانر: عاشقانه، درام، اجتماعی فرمت: PDF مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
______________
خلاصه رمان زعم و یقین از نودهشتیا:
دنیا شبیه به بازی گل یا پوچ بود؛ گاهی گل بود و گاهی هم پوچ میشد! زندگی او، اما پر بود از هیچ و پوچ. دستهایش همیشه خالی بود! سرنوشتِ حسود، تاب دیدن خوشبختی او را نداشت و غم را به پایش زنجیر کرده بود تا دیگر توانی برای فرار از مشکلاتش نداشته باشد!
سر انگشتانش روی سنگ سرد و سیاه میلغزید. بوی خرما، اسپند، گلاب و حلوا میپیچید و صدای مردی که مرثیهای سوزناک میخواند و زنانی که جیغ و شیون میکردند، فکر به مرگ را در ذهنش ملموستر میکرد. دست برد و شاخهای از گلایلهای سفید را برداشت و آن را بر روی سنگ سیاه پَرپَر کرد.
یادش به حرف احتشام افتاد که میگفت:
«آشنایانمون توی بهشت زهرا از آشناهای زندهمون بیشتر شدهاند.»
نفسش را عمیق بیرون داد. حداقل آشناهای داخل بهشت زهرا با معرفتتر از آشناهای زنده بودند و همیشه برای شنیدن درددل آنها وقت داشتند. مُشتی از گلبرگهای گلایل را به بینیش نزدیک کرد و بو کشید؛ حتی این گلهای زیبا و سفید هم بوی مرگ میدادند.
با نگاهی به صفحهی ساعت نقرهای و ظریفش از جای برخاست. باید برمیگشت؛ مطمئناً احتشام تا الان نگرانش شده بود. خاک نشسته بر روی مانتوی مشکی ساده و جین ذغالیاش را تکاند و به سمت ورودی بهشت زهرا حرکت کرد.
چند قدم که دور شد، باز هم چرخید و به محوطه ای که با سنگ قبرهایی متفاوت از هم پوشیده شده بود نگاه کرد.
در اینجا همه چیز زیادی پوچ به نظر میرسید. یک روز به دنیا می آمدند؛ سختی ها و مشکلات فراوانی را پشت سر میگذاشتند و آن وقت که قرار بود طعم آرامش و خوشبختی را بچشند، باید از دنیا دل می بریدند و میرفتند. رمان زعم و یقین
عینک آفتابی اش را به چشم زد، اما اینکه تمام آدمهای دنیا قرار بود همین راه را بروند کمی دلخوشش میکرد. موهایش را به زیر شال ذغالی رنگش هدایت کرد و باز به سمت ورودی قدم برداشت.
داخل پراید نقره ای رنگش نشست و شیشه هایش را تا انتها پایین کشید. هوا داغ و خفه بود و شاید همین باعث شده بود که بعد از ظهر پنجشنبه بهشت زهرا این چنین خلوت باشد.
شالش را کمی باز کرد تا هوای خنک به داخل لباسش نفوذ کند. کولر را روشن کرد و ماشینش را پس از چند بار استارت توی « زدن به راه انداخت. حالا اگر سودی بود قطعاً می گفت که اما خودش هم مثل او »؟ بچه پولدار رو چه به این پراید قراضه…
نام رمان: زعم و یقین(جلد دوم) نویسنده: سایه مولوی ژانر: عاشقانه، درام، اجتماعی فرمت: PDF مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه رمان زعم و یقین از نودهشتیا:
دنیا شبیه به بازی گل یا پوچ بود؛ گاهی گل بود و گاهی هم پوچ میشد! زندگی او، اما پر بود از هیچ و پوچ. دستهایش همیشه خالی بود! سرنوشتِ حسود، تاب دیدن خوشبختی او را نداشت و غم را به پایش زنجیر کرده بود تا دیگر توانی برای فرار از مشکلاتش نداشته باشد!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان های اختصاصی نودهشتیا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.