دانلود داستان عشق در لحظه های بارانی از الناز سلمانی کاربر انجمن نودهشتیا
📌 نام داستان: عشق در لحظه های بارانی ✍️ نویسنده: الناز سلمانی 📚 ژانر: اجتماعی، خانوداگی، معاصر، عاشقانه 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه داستان عشق در لحظه های بارانی از نودهشتیا:
رها کودک بود، اما قلبی پر از نور داشت. او نمیخواست تنها از تاریکیهای زندگیاش رها شود، بلکه میخواست مادری که در سایههای گذشته گم شده بود، به سوی روشنایی هدایت کند. در مسیر پر پیچ و خم زندگی، رها آموخت که حتی یک کودک میتواند نیرویی بزرگ برای تغییر باشد، نیرویی که با عشق و بیپایانی، خانوادهاش را از تاریکیها نجات دهد.
از نودهشتیا بخوانید:
رمان تینار | هانیه پروین کاربر انجمن نودهشتیا
رمان برای ادامهی زندگیام، نورباش| الناز سلمانی کاربر نودهشتیا
بخشی از داستان عشق در لحظه های بارانی نودهشتیا:
مهستی با یک دستش موهایش را پشت گوش زد و با دست دیگر، درِ قابلمه را برداشت. بخار داغ، مثل موجی از گرما به صورتش خورد. خورش هنوز جا نیفتاده بود، اما دیگر توان ماندن در آشپزخانه را نداشت. به ساعت نگاه کرد. چیزی به آمدن سامان نمانده بود و این یعنی کمتر از نیم ساعت دیگر، خانه تبدیل به میدان جنگ میشد.
نفسش را محکم بیرون داد، قابلمه را روی شعلهی کم گذاشت و وارد پذیرایی شد. خانه آرام بود، اما این سکوت، قبل از طوفان بود.
صدای زنگ در مثل پتک در سرش کوبید. دستش ناخودآگاه مشت شد. هنوز دستگیره را نگرفته بود که در با شدت باز شد و مادر سامان، مثل همیشه با اخمهای درهم، وارد شد. پشت سرش خواهر سامان بود که با پوزخند همیشگیاش، انگار آمده بود فقط چیزی برای مسخره کردن پیدا کند.
مهستی قدمی عقب رفت و سلام کرد. هیچکدام جواب ندادند. مادر سامان مستقیم رفت سمت آشپزخانه، در قابلمه را برداشت و با همان حالت همیشگی گفت:
«باز که غذاتو سفت و بدطعم درست کردی. نمیدونم سامان چجوری با تو زندگی میکنه.»
از برترینها بخوانید:
دانلود داستان زحمت پشت هر پول از الناز سلمانی کاربر نودهشتیا
دانلود رمان داستان جزیره از غزال گرائیلی کاربر نودهشتیا
📌 نام داستان: عشق در لحظه های بارانی ✍️ نویسنده: الناز سلمانی 📚 ژانر: اجتماعی، خانوداگی، معاصر، عاشقانه 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه داستان عشق در لحظه های بارانی از نودهشتیا:
رها کودک بود، اما قلبی پر از نور داشت. او نمیخواست تنها از تاریکیهای زندگیاش رها شود، بلکه میخواست مادری که در سایههای گذشته گم شده بود، به سوی روشنایی هدایت کند. در مسیر پر پیچ و خم زندگی، رها آموخت که حتی یک کودک میتواند نیرویی بزرگ برای تغییر باشد، نیرویی که با عشق و بیپایانی، خانوادهاش را از تاریکیها نجات دهد.