دانلود رمان آواز قو از مهسا پناهی کاربر انجمن نودهشتیا

دانلود رمان آواز قو از مهسا پناهی کاربر انجمن نودهشتیا

📖 مشخصات رمان آواز قو از نودهشتیا:

📌 نام رمان: آواز قو ✍️ نویسنده: مهسا پناهی 📚 ژانر: عاشقانه، اجتماعی، درام 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپ‌تاپ، سیستم، آیفون

خلاصه رمان آواز قو از نودهشتیا:

مهرسا دختری که با پدرش مشکلات جدی دارن و به شدت تحت فشاره! همراه دوست صمیمیش از شهرشون میرن یه شهر دیگه، به ظاهر برای درس خواندن اما در واقع فرار میکنن.

با ورود خواننده معروف و مشهور کشور به زندگیشون. یک سری راز ها برملا میشه. به آرزو هایی  می رسند که یک روز فکر می کردند محاله! همه چیز تغییر میکنه و زیر و رو میشه که اولینش رفاقت بینشون هست!

رمان های جدید نودهشتیا(کلیک کنید):
رمان بیگانه | ساره مرادیان کاربر انجمن نودهشتیا
رمان بازی مرگ | حدیث رضایی کاربر انجمن نودهشتیا 

قسمتی از رمان آواز قو از نودهشتیا:

بی حوصله کیف ام را  پرت کردم روی میز و در حالی که خودم هم می نشستم رو به دلارامی که از خود خانه تا اینجا را یک ریز حرف زده بود گفتم:

_دلی جان عمت یه دقیقه زبون به دهن بگیر بیینم چه خاکی تو سرمون باید بکنیم!

با این حرف ام، حرفش را قطع کرد و چشم غره ی معروفش را نثارم کرد و با حرص غرید:

_ می دونی چیه؟! لیاقت نداری… بعدا نیای بگی ادامه اش چیشدا!

خنده ام گرفت و لب زدم:

_نه خیالت راحت نمیگم.

خواست جواب ام را بدهد که با دیدن اشکان بی توجه به دلارامی که دهانش را باز کرده بود تا مرا  باد فحش ببندد بلند گفتم:

_اشکان؟!

با صدای بلندم توجه بچه ها هم جلب شد اشکان که مشغول صحبت با یکی از همکلاسی هایمان بود با شنیدن صدایم سرش را به سمتم چرخاند با دیدنم از همان فاصله با خنده گفت:

_عه مهری تو هم اینجایی؟!

با شنیدن کلمه ی مهری مثل همیشه بی اختیار خنده ام گرفت خودکار دلارام را از دستش کش رفته  و به  سمت اشکان  پرت کردم که سریع عکس العمل نشان داد و در هوا گرفت. صدای غر زدن دلارام را شنیدم که می گفت مگر خودم خودکار ندارم که از خودکار او مایه گذاشته ام؟ درست مانند بچه های هفت ساله نق میزد!

صدای خنده بچه های کلاس بلند شد مریم یکی از دختر های کلاس گفت:

_وای مهرسا، اشکان از بس بهت گفته مهری منم دیگه زبونم نمی‌چرخه بگم مهرسا.

خندیدم :

_والا خودمم دیگه داره باورم میشه که اسمم مهریِ!

بچه ها زدند زیر خنده و من به اشکان اشاره زدم تا  سمتمان بیاید.

با همان خنده چند دقیقه پیش که هنوز روی لبش بود به سمتم آمد و رو به رویم ایستاد نگاه ام را از هیکل درشت و ورزشکاری اش گرفتم و رساندم به چشم هایش که مثل تمام وقت هایی که حالش خوب بود می درخشید و زمانی که ناراحت بود خاموش خاموش بود.

 سعی کردم قیافه مظلومی به خودم بگیرم کارم عجیب گیر بود قبل این که دهان باز کنم با خنده بهم گفت:

_چشماتو اون شکلی نکن باز درس نخوندی؟!

از این که آن قدر سریع پی به افکار پلیدم برده بود تعجبی نکردم او مرا خوب می شناخت و از بر بود پس بدون آوردن بهانه ای اضافه لب زدم:

_درسته… آخه دیشب تا دیروقت با دخترا بیرون بودیم بعدش هم که اومدم به قدری خسته بودم خوابیدم و دیگه فرصت نکردم بخونم… میرسونی نوشابه جان؟

نوشابه لقبی بود که هروقت شدیدا کارم بهش می افتاد به کار می بردم و عجیب هم جواب می‌داد درست مثل همین حالا  با دیدن خنده ی شیرین اش لبخندی روی لبم نشست  کلا این بشر خوش خنده بود  درحالی که می نشست رو صندلی بغلی من گفت:

_کی میتونه به اون چشمات نه بگه آخه؟

دانلود رمان های عاشقانه نودهشتیا(کلیک کن):
دانلود داستان راز پسر همسایه از الناز سلمانی کاربر انجمن نودهشتیا
دانلود رمان زعم و یقین از سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا