📌 نام دلنوشته: موعود منجی ✍️ نویسنده: سایه مولوی 📚 ژانر: مذهبی 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه دلنوشته موعود منجی از نودهشتیا:
میدانم که روزی ندبههایمان به اشک شوقی از دیدن شما مبدل میشود. میدانم که آخر این تباهی و تاریکیها با نور وجودی شما مستور میشود. با این که از زاری برای دلتنگیِ شما سوی چشممان رفته است، اما میدانم که آخر پیراهن یوسف زهرا باعث روشنیِ چشمانمان میشود.
📌 نام رمان: زندانبان ✍️ نویسنده: داماسپیا 📚 ژانر: عاشقانه، تاریخی، فانتزی، اکشن، هیجانی 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه رمان زندانبان از نودهشتیا:
آرتمیس دختری که برای اینکه خودشو به باباش ثابت کنه وارد یک بازی خطرناک میشه و در نهایت به دست فرماندهی دشمن اسیر میشه اما خبر نداره که اون مرد چیزی بیشتر از یک فرماندهست...
📌 نام رمان: آخرین اصیل زاده ✍️ نویسنده: نگین 📚 ژانر: فانتزی، عاشقانه، طنز 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه رمان آخرین اصیل زاده:
در رمان آخرین اصیل زاده... اصیلا شر و شیطون، دخترخوانده مرد با نفوذ نظامی هست. که تو پایگاه همه از دست اذیت های خودش و گروهش عاجزن و پدرش برای اینکه ادبش کنه اونو همراه گروهش به وحشتناکترین پایگاهی میفرسته که همه ازش ترس دارن...
📌 نام داستان: واکنش شاذ ✍️ نویسنده: کهکشان 📚 ژانر: عاشقانه 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه داستان واکنش شاذ از نودهشتیا:
در میان هیاهوی یک اجتماع بسته، تصمیمی شکل میگیرد که آرامش ظاهری را به چالش میکشد. خطوطی از عشق، اجبار و مقاومت در سکوتی سنگین ترسیم میشود، اما هیچچیز آنگونه که به نظر میرسد نیست. لحظهای کوتاه اما سرنوشتساز، همه چیز را دگرگون میکند. در این میان، حقیقتی پنهان و سرکشی بیصدا در انتظار پردهبرداری است. پ.ن: به معنای واکنش و عکسالعمل نادر و کمیاب
📌 نام دلنوشته: دل ریزه ✍️ نویسنده: هانیه پروین 📚 ژانر: عاشقانه 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
مقدمه دلنوشته دل ریزه از نودهشتیا:
هر زمان میبینمت حالم دگرگون میشود، با نگاهت گونههایم سرخ و گلگون میشود. هر زمان میبینمت این قلب ضربان میزند، با صدایت ذهن من کوک است و هذیان میزند. هر زمان میبینمت پاسخ معما میشود، خندههای بیمکان همسایهی ما میشود. هر زمان میبینمت دلتنگ بار بعدیم، ماجرای من شده هی دیدن و دلتنگیم. هر زمان میبینمت حالم دگرگون میشود، عاشقی این است؛ هر عاشق بدین گون میشود
هنگامه بهزاد
بخشی از دلنوشته دل ریزه از نودهشتیا:
جبرئیل آمد و عذرم را خواست. تا شدم در به درِ روی پنهان شدهات، وقتم سوخت! دل به هر کوچه زدم، عابرینش همه همعطر تو بود! بر خانه و حیاط و حوض و ماهیها... ها میکنم نفسی را که زِ نام تو خوشبو گشتهست.
ناگهان گل رویید، دادم از ساقه بریدندش. شوخی داشت خاکی که تو نبودی و به گیاهش گل داد. هر کسی در میدان امروز بوی نگاه نیلوفریات را گرفته بود، دادم از ساقه بریدندش! دادم از ریشه کشیدندش.
📌 نام داستان: یورا بالرین آبی ✍️ نویسنده: هانیه پروین 📚 ژانر: عاشقانه 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه داستان یورا بالرین آبی از نودهشتیا:
به زوال فصلها در گلدان دنیا که ایمان بیاوریم، دیگر تمام است. با دو دست خود، چنگ بر ریسمان جنون خواهیم زد؛ اگر که عاقل باشیم! "رسالت پرنده، شاخه به شاخه جستن و پر زدن و خواندن است." این را در یکی از کتابهای معروف روسی خوانده بودم. کاش کسی از میان خودمان باشد تا رسالت آدمی را به این قلوب آهنیِ زنگزده یادآور شود. هراسی نیست... قانون طبیعت، ناپایدار بودن است. همین است که به ما قدرتی عظیم داده شده، تا با حرکتی، صدها صفحه تقدیرِ از پیش تعیین شده را بر هم بریزیم. روحان مردی از همین قماش بود. حسادتی مفرح بر کامش مزه کرد و او را از آنچه که محبوس داشته بود، رهانید. پزشک دروغینی بود که گیر جراحیای حقیقی افتاد و با لباسی سفید، به آبیِ عمیقی رسید...
بخشی از داستان یورا بالرین آبی از نودهشتیا:
نفرینِ جادوگر در رگهای زمان جاری شد و جاودانگی را برگزید. آتش در سینهی پرنسسِ به قو بدل شده، چُنان زبانهای میکشید که دنیا در مقابل چشمانش خاکستر شد و بر سرش فرو ریخت.
قسمت آخر این رقص، تلفیقی از درد و خیانت بود که تهمزهی مرگ را بهکام بینندگانش روا میداشت. نینا با ظرافت، تمامش را به انگشتان زخمی پاهایش سپرد... به نرمی نشست، سرش با چند حرکت جنونآمیز موهای آشفتهاش را گِردِ قلوب حضار تنید و آنان را مجذوب خود نمود. در نهایت، مرگ برای بار هزارم در تاریخ این افسانه، جان پرنسس قو را گرفت تا این نمایش درام، بهپایان برسد.
📌 نام داستان: هارمونیکا ✍️ نویسنده: هانیه پروین 📚 ژانر: عاشقانه 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه داستان نیل در آتش از نودهشتیا:
آنقدر رقصید که تپشهای بیقرارش، ابرهای هفت آسمان را شکافت. قلب میکوبید و میکوشید از جایی بیرون بزند. پچپچها تمام نمیشد و از آن دهانها، بیشک بوی تعفن به مشامِ آدمیت میرسید. چرخ زد و زمزمهها بلندتر شدند. موهایش را تاب داد و نیشخند جماعت، ریشهی دلش را از جا کَند! حرکاتش بههم ریخت... او که تمامش را وسط گذاشته بود، چرا نگاهِ محبوبش هم همرنگ جماعت است؟
قسمتی از داستان نیل در آتش از نودهشتیا:
دفاعیههایم که به نقطه سر خط رسید، گره ابروانم را کورتر کردم؛ نگاهش درون چشمهایم فرو رفته بود.
-دادگاه برای اعلام حکم نهایی، پانزده دقیقه تنفس اعلام میکنه.
همزمان با سقوط پلکهایم، تنم را روی صندلی رها کردم. همهمهی برخاسته شده تا مغزم نفوذ کرده و راه را برای تفکر بسته بود. صدای رسای دادستان که بلند شد، لبان باریکم را پیشکش دندانهایم کردم.
-مدارک ارائه شده به دادگاه بررسی شده و اظهارات متهم درست بوده؛ مشخص شد که متهم راستین فردی پور به قصد مرگ مقتول حرکتی انجام نداده و بنا به دفاع از نفس، اثبات شد که هیچ تقصیری نداره؛ بنابراین از محضر دادگاه، تقاضای تبرئه میکنم.
📌 نام داستان: نیل در آتش ✍️ نویسنده: هانیه پروین 📚 ژانر: فانتزی، عاشقانه 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه داستان نیل در آتش از نودهشتیا:
تمام زندگانیام هدیهایست که نیل به پادشاه و ملکهی سرزمینمان ارزانی داشت. بند به بند لحظاتم گره به مصری خورده بود که حیاتش را ابتدا از نیل و خدای نیل، و سپس از من داشت. زیباترین سمفونیای که تکرارش ذرهای از شکیل بودنش نمیکاست. رودی که بر من میخروشید و به زادگاهم زندگی میدمید... اما چه شد که از من رو برگرفتی؟ چرا مرا از خود میرانی؟ و چه شد که نیل به آتش کشید و کشیده شد؟
قسمتی از داستان نیل در آتش از نودهشتیا:
نیل هجده بهارِ زندگی به من ارزانی کرده بود؛ هیچ کدام را اینطور نشده بود که هراسی کودکانه، بر تنم عرق شود و مجالم را آب کند. این ترس بود که به روی مردمکهایم مِه کشیده و هول و هراس را به افکارم گره زده بود.
برای بار بیست و... بیست و... اه! شمارِ دفعاتی که از روی این تخت، تا دو متر آن طرفتر و نزدیک پنجره شده بود را به یاد نداشتم. اولین بار نبود که قانون شکنی کرده و مرزها را زیر پا میگذاشتم اما آن شب، با همهشان فرق داشت.
جثهی ریزم را شنل پوشیدم. قرص ماه انگار که از تردیدهایم خورده و غول شده بود، وسوسهام کرد به رویش قدم بردارم. وزنم را روی پنجهی پایم ریختم و پنجره که باز شد، پُکی به اکسیژن تسویه شده زدم، رقیق بود.
مشخصات داستان من دختری از جنس آرامم
📌 نام داستان: من دختری از جنس آرامم ✍️ نویسنده: هانیه پروین 📚 ژانر: تراژدی، اجتماعی، عاشقانه 📥 فرمت: PDF 📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، سیستم، آیفون
خلاصه داستان من دختری از جنس آرامم از نودهشتیا:
در این جا " آرام " بودن سخت است... موهایت را شانه بزنی یا نه ، باز هم دست خورده تقدیری هستی که باد را لا به لای آنان هل می دهد . " آرام " که باشی ، این حجم از غصه های یواشکی دست هایت را سرد می کند و زبان دلت را خشک، اما تو باز اگر که همان " آرام " باشی ، با گستاخی آن باد سرکش می جنگی و توفان بعدش را پس می زنی.
قسمتی از داستان من دختری از جنس آرامم از نودهشتیا:
با اطمینان قدم برمی داشتم و همین اطمینان باعث دلگرمیَم شده بود . از کاری که کرده بودم اصلاً پشیمان نبودم و دوست داشتم هرچه زودتر عکس العمل نازنین را ببینم . وارد اتاقش که شدم ، با جهشی خودش را درون آغوشم پرت کرد و جثه ی کوچکش را به من فشرد . نازنین را از خودم جدا کردم و کلاهِ روی سرم را برداشتم . دخترک ، اول بهت زده به من نگاه می کرد ؛ مقابلش که زانو زدم ، با دو دست ظریف و کودکانه اش کله تاسم را نوازش کرد. حق داشت تعجب کند . اول برای خودم هم سخت بود ، دل کندن از موهایی که صبح با لمس آنها بیدار می شدم و شب ، با حرکت دادن شانه به روی آن ها به خواب می رفتم ؛ موهایی که شاید تمام دخترانگی هایم در آن خلاصه می شد . اما دیدن نازنین در این وضع هزار برابر سخت تر بود ... کودکی هشت ساله که ترس از دیده شدن دارد ، به جای ترس از تاریکی و حتی کابوس هایش هم رنگ کودکانه ای نگرفته و مُهری داغ تر از خوشید ، با عنوان " کودک سرطانی " که کدر کرده زمزمه هایش را. در این جا گلبرگی هم هست که مدام بغض می کند و دلش فقط کمی ، پر می کشد برای کودکی کردن.